ادبيات معاصر فارسي دري در افغانستان
ادبيات معاصر فارسي دري در افغانستان
ادبيات معاصر فارسي دري در افغانستان
نويسنده : لطيف ناظمي
در آغاز سده بيستم ميلادي، افغانستان با تحولات و دگرگوني هاي اقتصادي و فرهنگي روبرو مي شود. در نخستين دهه اين قرن است که با تغيير مناسبت هاي اجتماعي و سياسي روبرو مي گرديم. در سال 1913 نخستين مدرسه به شيوه مدارس جديد غربي گشايش مي يابد و به نام امير وقت، حبيبيه ناميده مي شود. اين مدرسه، که معلمان هندي نيز آموزگاران آنند، کانوني مي شود. براي جنبش هاي فکري، و نهضت مشروطيت نيز از همين جا سربلند مي کند.
سال 1911 محمود طرزي، که پس از سال هاي تبعيد از ترکيه برگشته بود، بر اثر نفوذي که دربار دارد، دو هفته نامه اي را به نام “سراج الاخبار” بنيان مي گذارد. هرچند اين نخستين جريده در کشور نيست، ولي نخستين جريده اي است که هم در عرصه ژورناليسم و روزنامه نگاري و هم در حوزه ادبي کشور، پيشاهنگ رشد و تحول اين دو عرصه به شمار مي آيد. اگرچه براي بار نخست جريده “شمس النهار” در سال 1783، به نشر خويش آغازيد، اما به هيچ روي نتوانست منشأ اثري بر عرصه روزنامه نگاري و ادبيات گردد و سهمي اندک هم در تحول ادبي کشور داشته باشد.
سراج الاخبار نه تنها در پويايي جريان روزنامه نگاري نقشي ارزنده بازي کرد، بل در ايجاد فضاي نو آيين و تازه در عرصه ادبيات، گام هاي استواري برداشت و زمينه را مساعد ساخت که شعر و نثر کشور به جستجوي مضامين تازه برخيزد و جاي انديشه هاي فردي، غير اجتماعي، مجرد و شخصي را، افکار و انديشه هاي اجتماعي بر سازد.
محمود طرزي که به گونه غير مستقيم، يعني از مجراي ادبيات ترکيه، به ادبيات فرانسه و مغرب زمين آشنايي يافته بود، جريده اش را عرصه معرفي اينگونه ادبيات و گرته برداري و تقليد از ادبيات اروپايي ساخت. اگر بنا باشد به گونه فشرده از شيوه کار طرزي در دگرگوني ادبيات سنتي فهرستي تهيه بداريم، به چنين خلاصه اي دست مي يابيم:
1- ترجمه رمان اروپايي و آشنا ساختن خوانندگان به نحوه جديد داستان نويسي باخت زمين که با شيوه سنتي افسانه گويي، قصه نويسي و حکايت نگاري ادبيات فارسي، تفاوت فاحش داشت. او رمان هاي “ژول ورن” را به فارسي دري برگرداند و به صورت مستقل چاپ کرد و زمينه را فراهم ساخت که نويسندگان کشور به شيوه داستان نويسي غربي آشنايي به هم رسانند.
2- تحول در مضمون شعر و پشت کردن به مسائل شخصي و ضجه هاي عاشقانه. طرزي دو مضمون جديد را در شعر دارد؛ نخست، اصطلاحات فناوري و تمدن اروپايي؛ دو ديگر، مسائل اجتماعي و ميهن پرستي.
او قالب کلام خويش را دگرگون نکرد، بل در همان فرم و قالب کلاسيک انديشه هاي آن روزي را گنجاند و صدايش را از همان محدوده قالب هاي قديمي با پيام هاي نويني بلند کرد. شعري را که او هواخواهش بود، “شعر مقتضيات” ناميده اند که بار نخست در فرانسه و سپس در ترکيه و ايران و افغانستان پيروان و مشتاقاني را يافت. شعر مقتضيات افغانستان، افزون بر دو ويژگي و خصوصيتي که براي آن بر شمرديم، تلاش ورزيد تا زبان گفتار را نيز در حريم خويش رخصت دخول دهد و بي پروا به انتقاد معاندان و مخالفان، از کاربرد واژگان عاميانه هراسي نداشته باشد. طرزي حتي شاعران را تشويق و تحريک کرد تا به گويش هاي محلي خويش سرودهاي به نامه او بفرستند و او دست به چاپ آنها زند.
در همين روزگار، انواع ادبي ديگر چون پارچه هاي ادبي و شعر منثور، که تقليدي از ادب اروپايي بود، رايج گشت و قطعات نمايشي در جريده سراج الاخبار چاپ گشت.
سال 1298 (1919) پس از کشته شدن امير حبيب الله، پادشاه افغانستان، عين الدوله امان الله فرزند امير مقتول بر جاي وي نشست و به دنبال آن، مشروطه خواهان و روشنگران تجدد طلب را از زندان آزاد ساخت. آنان قدرت و مديريت را در عرصه هاي مختلف در دست گرفتند و سال هاي 1919-1929 را در دهه گسترش فرهنگ و بالندگي مطبوعات و روزنامه نگاري ساختند. جنگ هاي استقلال طلبانه کشور در همين دهه به ثمر نشست، نخستين قانون اساسي در همين روزگار تدوين گشت.
نوسازي و مدرنيزاسيون در حيات اجتماعي با اعمال قدرت دولت اصلاحگرا در اوضاع و احوالي صورت مي پذيرفت که سنت به سختي بيداد مي کرد و هيچ گونه تحول و توسعه سياسي و اقتصادي را بر نمي تافت، ولي با اين حال دولت جديد در همه عرصه ها دست به نوآوري، ابتکار و تجدد مي زد و مدرنيته در برابر سنت پيگيرانه مي رزميد؛ ولي در اين چالش، نوگرايان فرهنگ و سياست، شکست سختي را چشيدند و جدال تجدد و سنت به شکست تجدد انجاميد.
با برچيده شدن اصلاحات اماني، بار دير روزگار اختناق فرا مي رسد و ادبيات زير چتر حکومت هاي خودکامه، مجالي براي تنفس نمي يابد. نظارت بر مطبوعات و آثار ادبي، سانسور، تفتيش عقايد و نابودي آزادي بيان، از دستاوردهاي اين دوران است.
در سال 1309 خورشيدي (1930)، “انجمن ادبي هرات” به دست تني چند از سخنوران آن ديار، پس از ماهها رکود و فترت ادبي، گشوده مي شود و يک سال پس از آن، “انجمن کابل” گشايش مي يابد. اين هر دو انجمن مجله هاي ادبي “هرات” و “کابل” را انتشار مي دهند؛ اما اين مجله ها به ويژه مجله کابل، نمي توانند پايگاهي براي شعر مدرن و داستان نوخاسته باشند. مجله ادبي کابل در واقع سنگري مي گردد براي ادبيات سنتي، شعر و داستان مدرن به حاشيه رانده مي شوند. در اين ميان، دولت نيز دو سوم نويسندگان انجمن ادبي کابل را که مرداني متجدد و آزاديخواه بودند، به زندان هاي طولاني مي افگند.
نمايندگي شعر کلاسيک و سنتي در اين دوران، قاري عبدالله عبدالحق بيتاب و خليل الله خليلي اند. دو تن نخست، به ترتيب ملک الشعراي افغانستان مي گردند و خليلي که از آنان جوانتر است، از يک سو به جاي گرايش به شيوه شعرسرايي مکتب هندي، به مکتب خراساني روي مي کند و از سوي ديگر گوشه چشمي به شعر جديد داردو قطعاتي در فرم هاي جديد و با مضمون هاي نسبتاً نو آيين عرضه مي کند.
در سال 1318 پس از چاپ شعرهاي “غراب” و “ققنوس” از نيما يوشيج در مجله “موسيقي” خليل شعري به نام “سرود کوهستان” مي نويسد که شعري است شبه نيمايي، و به مجله ادبي کابل مي فرستد؛ ولي سنت گرايان اين شعر را که تساوي طولي مصراع ها در آن رعايت نشده بود، چاپ نمي کنند و خليلي جوان را به خاطر چنين بدعتي مورد سرزنش قرار مي دهند. به رغم خواست محافظه کاران ادبي، شعر نو و داستان جديد آرام آرام پامي گيرد و راهش را در آشفته بازار ادبي پيدا مي کند. نخستين مجموعه شعر نو در سال 1336 (1957) روي چاپ را مي بيند و رد سال 1341 (1962) دفتري از چند شاعر نوسرا در کابل انتشار مي يابد.
نسل نخستين که به جبهه تجدد در شعر مي پيوندند، محمود فاراني، بارق شفيعي، سليمان لايق، سهيل و آيينه و چند تن ديگرند. دنبال آنان واصف باختري، اسدالله حبيب و نگارنده اين قلم، ولي سهم اين شاعران در روند شعر نو يکسان نيست. تاريخ نگاران ما سال هاي 1964 تا 1973 را دهه دمکراسي، دهه مشروطه و دهه قانون اساسي مردم سالارانه که راه را براي تشکيل احزاب سياسي گشوده است، نافذ مي شود.
قانون مطبوعات آزاد در همين سال ها انتشار مي يابد و نشريه هاي گوناگون و غالباً با گرايش هاي ايدئولوژيک و آرمانخواهانه از همين سال ها آغاز به نشرمي کنند. تظاهرات خياباني، اعتصابات و تعطيلي پي هم دانشگاه کابل به علت تظاهرات در همين فصل تاريخي است.
موثرهاي سياسي – اجتماعي و موثرهاي جديد فرهنگي، مضامين نوي برگرده ادبيات تحميل مي کنند و از جايي که تجدد در ادبيات، تابع تجدد در محيط زندگي است، ناگزير شرايط اجتماعي جديد، سيماي جديدي به ادبيات ما مي بخشد.
در شعر مدرن سال هاي چهل و پنجاه خورشيدي، دگرگوني چشمگيري در مضمون و شکل شعر پديدار مي گردد. شعر مدرن در جبهه زندگي قرار مي گيرد و بازتاب زندگي نمايش غم ها و شادي هاي انسان معاصر را رسالت خويش مي سازد، گرچه کليت شعر مدرن از نظر دورنمايه به دوپاره مي شود. شقه اي از آن ادبيات “من” گر است با مويه هاي يأس آلود، و شقه ديگر، شعر انديشه گرا و جامعه گراست. در اين ميان، شاعران آرمانگرا، که به مارکسيزم لنينيسم دل بسته بودند، در جستجوي آرمان شهر خويش اند و به فرداهاي خيال انگيز دل بسته اند.
در شعر مدرن سال هاي چهل و پنجاه خورشيدي، دگرگوني محسوس و چشم گيري در مضمون و شکل شعر پديدار مي گردد. رمانتيسم دقيق واحساساتي و شعر اجتماعي و متعهد آبشان به يک جوي نمي ورد. تصويرگري طبيعت و بيان احوال نفساني با زبان تغزلي و غنايي، تصوير لحظه هاي شيدايي و شادخوارگي، ويژگي شعر دسته نخستين است، و بازتاب ناهنجاري هاي اجتماعي و عواطف جمعي دل بستن به قهرمانان خيالي و رهيافت به آرمانشهر موعود، دلبستگي دسته سوم. اينان با طرح مسائل شخصي و فرايند ذهني در جستجوي پاسخگويي به نيازمندي هاي خويش اند و آنان با عنوان کردن عواطف اجتماعي و رويدادهاي پيراموني، پاسخگوي خواست هاي زمانه.
سال 1973 پيکر آزادي نسبي با گلوله هاي کودتاچيان، از هم دريده مي شود. حکومت تک حزبي، حکومت منع مقررات گشت و گداز شبانه است، حکومتي که دموکراسي را بر نمي تابد؛ هيچ گونه مدارا و کثرت گرايي را نمي تواند تحمل کند؛ بر مسند قدرت فراز مي آيد. ديگر زبان ها بسته و خامه ها شکسته مي شوند. اما هنوز هم فاجعه آغاز نگرديده است و کودتاي آپريل 1978 در راه است. هنوز هم سربازان ارتش سرخ از جيحون نگذشته اند، و هنوز هم بمب افکن ها، بر بام خانه ها، بر دهکده ها و کشتزارها، ارمغان هاي خويش را نثار نکرده اند.
کودتا و سپس تجاوز و اشغال شوروي، ميان شاعران خط فاصلي مي کشد: شاعراني که با دستگاه اند و شاعران و نويسندگاني که بر دستگاه؛ آناني که با دولت اند يا ايناني که عليه دولت اند. شاعران وابسته به دولت، چامه هاي شان را که از نگاه ساخت و پرداخت شعري نيز سست و نااستوار بود، آذين مطبوعات دولتي مي ساختند و شاعران متوسط ديگري نيز به دنبال آنان به پيروي از اين انديشه بر مي خاستند. بدين گونه، شعر در بند ايدئولوژي افتاد؛ ولي همزمان با آن، روند شعر مقاومت آهسته آهسته پا گرفت هم در درون کشور و هم در بيرون مرز.
شعر برون مرزي مقاومت در فضايي سروده مي شد که سايه هولناک سانسور و نظارت حاکمه بر آن مسلط نبود و سراينده اش به هيچ آداب و ترتيبي پايبند نبود. از اين رو شاعران برون مرزي، به جان زبان تصويري، از زبان توضيحي و حرفي کار مي گرفتند و به جاي تکيه و تأکيد بر اسناد مجازي و بيان کنايي، با زبان عربي و مستقيم از فاجعه سخن مي راندند. از اين رو شعر را در قلمرو شعار کشاندند؛ اما شعر درون مرزي به خاطر هراس از دستگاه شکنجه و شلاق کشور، به سوي زبان کنايي و استعاري رانده شد و کاربرد ابهام در شعر و حتي در داستان چنان فزوني گرفت که گاهي از حيطه ادراک مخاطبان خارج بود.
باري، در سال هاي اشغال، براي بار نخست در تاريخ ادبيات کشور، کانون نويسندگان افغانستان زير نام “اتحاديه نويسندگان جمهوري دموکراتيک افغانستان” عرض وجود کرد و از بدو گشايش، يعني سال 1359 (1980) تا سال 1366 (1987) کانوني بود براي نشر و تبليغ نظام حاکم وقت و آفرينش ستايشنامه براي اشغالگران، حق ستيزان و حق ستانان! در سال 1366 (1978) اين نهاد با اساسنامه جديد و با نام “انجمن نويسندگان افغانستان”، نويسندگان غير وابسته و دگرانديش را به سوي خويش فرا خواند تا راهي ديگر پيش گيرند و ادبيات را از تحزب رهايي بخشند.
انجمن در درازاي عمر دوازده ساله اش توفيق يافت تا نزديک به دو صد عنوان کتاب شعر و داستان را انتشار دهد و گامي استوار در معرفي ادبيات معاصر کشور بر دارد. در سال 1371 (1992) بنياد گرايان بر کابل و شهرهاي ديگر يورش آوردند وهمه نهادهاي فرهنگي را ويران ساختند، از جمله انجمن نويسندگان را.
غارت، تعصب و تحجر فکري مجالي براي پويايي فرهنگ و ابيات باقي نگذاشت. حکومت تنظيمي و به دنبال آن سيادت طالبان، همه پل هاي پشت سر را ويران کرد و افق هاي اميد براي آينده را تير و تار ساخت. چنان فتنه اي برپا گشت که به بيان شيخ اجل: “هريک از گوشه اي فرا رفتند”. پنج ميليون انسان به تبعيد داخلي و برون مرزي تن دادند و در اين ميان هزاران شاعر، داستان نويس، ادبيات شناس، مترجم، هنر پيشه و هنرمند بار غربت را بر دوش کشيدند. هم ميهن من در سراسر گيتي آواره است. گفته مي شود در شصت کشور جهان، افغانان پناهنده اند.
گفته آمد که در روزگار سلطنت امان الله، در فضاي سياسي و اجتماعي کشور تحولات محسوس و چشمگيري رخ مي دهد: استقلال سياسي افغانستان به دست مي آيد و مشروطه خواهان، قدرت مديريت را در کشور در قبضه دارند؛ مطبوعات گسترده مي گردد و از مرکز به شهرها و ولايات کشور رخنه مي کند؛ مطبوعات آزاد، رخصت انتشار مي يابند و نثر مصنوع و متکلف جايش را به نثر ساده و روان وام مي گذارد.
در همين روزگار است که نخستين داستان در جريده “معرفت معارف”، ارگان انتشاراتي دولت در زمينه آموزش و پرورش چاپ مي گردد. اسم داستان، “جهاد اکبر” است که در سال 1298 هجري خورشيدي در چندين شماره نامه ياد شده پي هم به چاپ مي رسد و درونمايه آن شرح قيام و پايمردي هاي مردم کشور است در برابر استعمار انگليس. قهرمان مرکزي داستان، مردي است به نام محمد اکبر که شرح دليريهاي وي خطوط عمده داستان را مي سازد. داستان “جهاد اکبر” را مولوي محمد حسين پنجابي نوشته است که سال ها در شمار مشروطه خواهان، پشت ميله هاي زندان، نفس کشيده بود. جهاد اکبر هرچند داستاني است از سنخ داستان هاي جديد، اما هنوز هم گرايش به سوي قصه هاي کهن و افسانه نويسي هاي کلاسيک زبان فارسي در آن نمودار است.
“تصوير عبرت” نخستين رمان افغاني است که به خامه محمد عبدالقادر افندي، فرزند سردار محمد ايوب خان، رقمي گشته است. سردار ايوب خان شهزاده افغاني است که در جنگ قدرت با پسر عمويش بر سر سلطنت شکست مي خورد. نخست به ايران متواري مي گردد و سپس دست پسرش محمد عبدالقادر هشت ساله را مي گيرد و با خانواده به هند مهاجرت مي کند. عبدالقادر در همان جا مي ماند، آموزش مي بيند و کتاب “تصوير عبرت” را در سال 1922 در مطبعه سنگي مدارس به دست چاپ مي سپارد.
“تصوير عبرت” بسا از ويژگي هاي داستان معاصر را داراست، مضمون آن عنعنه پرستي و سنت زدگي خانواده هاي اشراف کشور را افشا مي کند و “بي بي خوري جان”، شخصيت مرکزي، به نيکويي سرشت تيپ خود را دارد و نمونه تيپک زنان سنت زده اعياني است. “تصوير عبرت” با آنکه نخستين رمان کوتاه کشور ماست؛ اما فضا و جدال و حادثه در آن به نيکويي و به صورت پويا و اثر گذار و زنده پرورش يافته است. زبان شخصيتها، از جمله بي بي خوري جان، زبان گفتاري است و از عمق زندگي و روان اجتماعي، شخصيت ها نمايندگي مي کند. هرچند وجود ضرب المثل ها و شعرهايي که آذين داستان گشته است، اندکي به آن طعم و بوي قصه هاي کهن را مي بخشد، ولي ساختار آن به خاطر طرح استوار و زبان ساده امروزي و مزيد بر آن کاربرد زبان عاميانه، از تصوير عبرت، رمان دلنشين امروزي مي سازد.
پس از دهه اماني، همان گونه که گفته آمد، دوران نظارت و سانسور و رکود و فترت فرهنگي آغاز مي گردد و با آنکه انجمن ادبي کابل علي الظاهر مرکز رشد دهنده ادبيات کشور به شمار مي آيد، اما اين نهاد نيز با بقيه السيف نويسندگاني که از آسيب بازداشت در امان مانده اند، نمي تواند کاري از پيش ببرد. “مجله ادب”، ارگان دانشکده ادبيات کابل نيز به چاپ مقالات پژوهشي در عرصه ادبيات مي پرداخت و براي نشر و پخش شعر و داستان معاصر، هيچ گونه زمينه اي نداشت.
شگفت آور است که وزين نامه ها و رنگي نامه هاي کشور، بستر بازتاب داستان و شعر نو گشتند و رمان افغان، نخست به گونه پاورقي در روزنامه هاي “اصلاح” و “انيس” چاپ مي گرديد و سپس به صورت کتاب هاي داستاني مستقل، توسط همان نهادها، انتشار مي يافت. شگفت انگيزتر از اين، چاپ نخستين داستان هاي کوتاه در کشور در مجله “آريانا” ست که ارگان انجمن پژوهش هاي تاريخي افغانستان بود و در سال هايي که ارتجاع ادبي، مجال نوآوري و نوجويي را از حوزه ابدي ما به سرقت برده بود، صحنه نمايش داستان هاي کوتاه در داستان نگار آن روزگار “پژواک” و “توروايان” گشته بود.
دهه دمکراسي (1343- 1352) همان گونه که براي رشد و پويايي شعر نو در خور اهميت است، در ساخت داستان نويسي نيز اهميت شاياني برخوردار است؛ زيرا از آغاز همين دهه است که داستان نويسي براساس معيارهاي امروز و ارزشمندهاي دنياي غرب، پديدار مي گردد. اسدالله حبيب، دکتر اکرم عثمان، اعظم رهنورد زرياب و سپوژمي رؤوف (بعداً سپوژمي زرياب) دست به نوشتن داستان کوتاه مدرن يازيدند. درسال 1344، نخست رمان فقرنگارانه مدرن به نام “سپيد اندام” به دست اسدالله حبيب نوشته شد و روستا باختري نيز در همين سال نخستين رمان ذهني خويش را در تهران چاپ کرد.
در آن سالها، سايه ادبيات سوسياليستي شوروي را بر سر آثار غالب نويسندگان افغاني مي توان آشکارا گواه بود.
آموزش دانشجويان افغاني در شوروي سوسياليستي، روابط حسنه دو کشور و ديد و بازديد مسيون هاي سياسي و تجارتي، گسيل آثار ادبيات جديد شوروي چون ماکسيم گورکي، شولوخوف، چنگيز آيتماتوف و ديگر قلمزنان پس از اکتبر 1917، الگويي بود شايسته براي نويسندگاني افغاني؛ از اين رو نوشتن داستان هاي رئاليستي آرمانخواهانه، باب روز ادبيات ما شد.
از سوي ديگر، موج خفيفي از ادبيات ذهني و رواني نيز جلوه گري مي کرد و در پهلوي رمان ها و داستان هاي رئاليستي و عاشقانه در پي آن بود تا پاي جاي پاي داستايوسکي، فرانتس کافکا، آلبرکامور و صادق هدايت بگذرد. در آن سالها تب يأس فلسفي و شيفتگي به آثار اگزيستانسيا ليسم، در ميان قشر روشنفکر و قلمزن، افزوني مي گرفت. پس روي هم رفته سه جريان داستان نويسي از دهه چهل خورشيدي تا کودتاي آپريل هريک راه خودرا مي گرفتند:
1- اجتماع نگاري و رئاليسم آرمان خواهانه که در جستجوي آرمان شهر گمشده خويش بود.
2- جريان نوپاي ذهني گرايان و روانکاوانه که در جستجو دنياي درون شخصيت ها بود.
3- داستان هاي عاشقانه و رمانتيسيم رقيق و احساساتي که يک شاخه آن به عشق هاي افلاطوني مي انجاميد و شاخه ديگرش بازتابي از هوس هاي تب آلود بود.
پس از کودتاي آپريل سال 1357 (1978) روند داستان نويسي نيز چون شعر، دوشقه گشت: بخشي از آن ادبيات داستاني تبليغاتي، حزبي و دولتي بود که خطوط عمده آن چنين بود:
تجليل از کودتاي آپريل و جلوه دادن آن به عنوان انقلاب کبير مردمي و پاسداري از دستاوردهاي آن
1- دوستي و همبستگي با اتحاد شوروي و خلق آن کشور
2- تقبيح عملکرد مخالفان دولت جديد، جدال با بنياد گرايي اسلامي به منزله دشمنان مردم و پيکار رواني با امپرياليسم آمريکا.
اکثر قريب به اتفاق نويسندگاني که در اين خطه فکري قرار داشتند، از اعضاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان يعني حزب مسلط و يگانه کشور که قدرت را در دست داشت، به شمار مي رفتند که در داستان هاي کوتاه و رمان هاي خويش در پي توجيه کودتاي آپريل بودند.
گفتني است که در عصر حاضر، اثرگذاري جريان هاي فکري و ادبي ديگران را نيز بر ادبيات مان، نمي توان ناديده گرفت. اين اثر گذاري، گاهي مستقيم و زماني به گونه غير مستقيم مشهود بوده است.
بخش ديگر، داستان هايي بود که به ادبيات مقاومت تعلق داشت و در آنها يا نکوهش دولت و سيستم بر سر اقتدار محور مرکزي بود و يا شجاعت قهرماني نهضت مقاومت و چريک هاي جنگنده عليه دستگاه.
سه جرياني که بر فرهنگ و ادبيات ما بي تاثير نبوده است، بدين قرار است:
1- فرهنگ و ادبيات روسيه تزاري و روسيه شوروي، يعني آثار و افکار تولستوي، داستايوسکي، گوگول، چخوف، پوشکين، هاياکوفسکي، لرمانتوف، گورکي، شولوخوف، چنگيز ايتماتوف و ديگران. ادبيات سده نوزدهم روسيه، پس از آثار فرانسوي، هم از نگاه قدمت و هم از نگاه فراواني آمار، بر ادبيات داستاني مان، جلوه هاي فراواني داشته است. ادبيات پس از انقلاب اکتبر شوروي نيز بر چپ گرايان و چپ انديشان و اعضاي احزاب مارکسيستي افغانستان، الگوي شايسته اي به شمار مي رفته است و پيوسته، اين گروه در تلاش بودند که تا به تبعيت از رئاليسم اجتماعي شوروي، تضاد طبقاتي، پاسداري از طبقات و لايه هاي زيرين جامعه، اميد به فرداهاي زندگي ساز و ساختن قهرمانان آينده نگر و شيفتگي آرمانخواهانه به آرمانشهر تخيلي را، محور نوشته هايشان سازند و شعر فارسي دري نيز قسماً از ماياکوفسکي، يسه نين و حتي شاعران انقلابي چون لاهوتي ( شاعر ايراني تبعيد در شوروي ) متاثر است.
2- اثر گذاري ادبيات ايران بر داستان و شعر افغانستان را نيز نمي توان از نيمه دوم قرن بيستم ناديده انگاشت.در اين ميان اثرگذاري حزب مارکسيستي توده در فصول و مقطع هاي گوناگونش و با همه فراز و فرودهايش بر ادبيات چپ افغانستان، کاملاً آشکار بوده است. نويسندگان چپ افغانستان از ادبيات کشورهاي سوياليستي يا نويسندگان و احزاب چپ جهان، پيوسته پيروي و ستايش کرده اند و در کنار نويسندگان روسيه شوروي، دلبستگي به ناظم حکمت، برشت، گارسيالورکا، پابلونرودا، فرخي يزدي و احمد شاملو در آثار تني چند از نويسندگان ما پيداست.
3- اثرگذاري ادبيات مغرب زمين، به خصوص آثار فرانسوي و آلماني از دهه دوم سده بيستم آغاز گشته است و اکنون عطف توجه به ادبيات آمريکا نيز، بر اين جريان افزون گشته است. داستان کوتاه، نمايشنامه، رمان، پارچه ادبي و شعر منثور از ارمغانهاي اروپايي غربي است که در کشور ما پا گرفته است.
ترجمه آثار ادبي اروپا و سرازير شدن سيل ترجمه هاي ادبيات اروپايي از ايران، فرايند توجه به ادب مغرب زمين را شدت مي بخشيد و ادبيات سنتي جايش را به ادبيات مدرن مي داد؛ چالش و تقابل ادب سنتي با ادبيات مدرن، مخصوصا در عرصه شعر، هر روز بعد تازه اي مي يافت؛ کهنه انديشان از نگاه شکل و مضمون بر مواضع گذشته پاي مي فشردند آن گونه که اشارت رفت، نخستين ترجمه هاي ادبي از آثار اروپاييان در سال هاي آغازين دهه دوم سده بيستم آغاز مي گردد و محمود طرزي، نوشته ها و رمان هايي از نويسندگان فرانسوي چون ژول ورن را به فارسي دري بر مي گرداند. پيش از اين روزگار، در نيمه دوم سده نوزدهم نيز ترجمه هايي از آثار اروپاييان به فارسي دري انتشار يافته بود، ولي اين آثار بيشتر نبشته هاي سياسي، تاريخي و اجتماعي بودند. پيشاهنگ گزارندگان در اين دوران، مردي است به نام “عبدالقادر” که در سال 1873، از تايمز لندن مطلبي را زير نام “وعظ نامه” به دري برگرداند که به صورت مستقل انتشار يافت.
روند ترجمه هرچند در افغانستان رضايت بخش نيست؛ ولي پس از 1950 آهنگ رشد آن شتابنده تر بوده است و پس از ترجمه آثار فرانسوي، ترجمه بيشتر به ترجمه آثار ادبيات آلماني و انگليسي، جلب گرديده است. نويسندگان ما تاکنون کارهاي ادبي گوته، شيلر، توماس مان، هرمان هسه، برتولت برشت و ديگران را از ادبيات آلماني، و تاگور، ويليام گري، ويلم مانچستر، سامرست موام، آگاتا کريستي و گروهي ديگر را از ادبيات انگليسي ترجمه کرده اند. در غربت نيز قلمزنان ما دست از ترجمه باز نگرفته اند و آثاري از ادبيات ديگران به زبان هاي مادري خويش برگردانده اند؛ اما از جايي که زمينه چاپ کمتر ميسر است، فيض اين ترجمه هاکمتر عام گريده است.
باري، از بيست و سه سال بدين سو، مهاجرت ناخواسته نويسندگان کشور در سراسر گيتي آغاز گرديد و نظام جامعه ادبي ما را فرو ريخت. بعد از اشغال کشور توسط يک صد و سي هزار نفر از ارتش سرخ، اين مهاجرت ها آغاز گشت و در زمان حکومت مجاهدين با شدت هرچه بيشتر ادامه يافت و در روزگار امارت طالبان به اوج خويش رسيد و مي توان گفت هيچ نويسنده دري زبان در کشور نبود که فرار را برقرار ترجيح نداده باشد؛ از اين رو ادبيات فارسي دري پاره پاره گرديد وهر پاره اش در کشوري و سرزميني فرو افتاد و روي هم رفته سه حوزه ادبي ناهمگون به وجود آمد:
1- حوزه ادبي ايران.
2- حوزه ادبي پاکستان.
3- حوزه ادبي کشورهاي مغرب زمين
هريک از اين حوزه هاي ادبي، ويژگي هاي محيطي خويش را داشته است. در حوزه ادبي ايران، ادبيات از نظر فرم و قالب و ساختار و تکنيک رشد نسبي خود را داشته است؛ زيرا قلمزنان افغانستان در اين کشور همزبان، هم امکانات گسترده دسترسي به آثار ادبي فارسي داشته اند و هم از تجارب شاعران و نويسندگان کشور ميزبان بهره برده اند. وضعيت شعر مهاجران افغانستان را در ايران با مقايسه نثر آنان مطلوب تر مي يابيم و شاخه برومندي از شعر شاعران جوان سربلند کرده است که با بدعتها و بدايعي همراه است. هرچند شعر اين دسته از شاعران غالباً صبغه مذهبي دارد و زير تأثير اساطير سامي- اسلامي است؛ اما از نظر پرداخت وتکنيک تازه استوار و بهنجار است.
در پاکستان شاعران و نويسندگان افغانستان چون با رخدادها و حوادث جاري کشورشان پيوسته، پيوند تنگاتنگي داشته اند، بازتاب جنگ، بحران و نابسماني کشور، در آثار ادبي شان جلوه گري دارد. ويژگي ديگر پاکستان در اين بوده که سانسور در آنجا بيداد نمي کرد و هزينه چاپ کتاب نيز به گونه اي بود که هر نويسنده اي توان چاپ و انتشار کتاب هايش را داشت و در بيست سال گذشته، صدها جلد کتاب از قلمزنان افغانستان از سرتاسر گيتي در اين کشور اقبال چاپ يافته است.
در مغرب زمين، يعني اروپا، آمريکا و کانادا، به علت زبان بيگانه کشور ميزبان و دسترس اندک خواهندگان و خوانندگان ادبيات به منابع سرشار ادبي به زبان فارسي، داستان و شعر، تحول کيفي چشمگيري نداشته است و جز نويسندگان توانمندي که در سال هاي پسين رحل اقامت در آن سامان افگنده اند، از نسل نو برخاسته نويسندگان يک ربع قرن اخير آثار بکر و پخته با زبان شسته و پالوده کمتر خوانده ايم.
اينک شاعران و نويسندگاني که سالها در پاکستان زيسته بودند، به ميهن برگشته اند؛ اما نويسندگان تبعيدي در کشورهاي ديگر هنوز هم نگران آينده اند و بار غربت را بر دوش مي کشند. ادبيات امروز افغانستان ادبياتي سياسي است. عمده ترين مضمون هاي آن را جنگ، اشغال، مهاجرت، اندوه غربت و نوستالژي بازگشت به گذشته مي سازد.
در شعر هنوز هم سنت گرايان و نوگرايان، آبشان به يک جوي نمي رود؛ اما نسل برخاسته در دهه اخير مشعلدار شعر مدرن است. شعري که گاه وزن و قافيه را هم بر نمي تابد و با آنکه آواره است، اما فرداهاي اميد بخشي را نويد مي دهد.
داستان هاي کوتاه و رمان نيز مضمون عمده اش از بحران سال هاي پسين مايه مي گيرد و در کنار نسل سال هاي چهل خورشيدي، اينک گروهي از راه رسيده اند که صدايشان از حلقوم تاريخ معاصر بر مي خيزد، اما با شگردها و تکنيک هاي نوآيين.
ادبيات امروز افغانستان،چتر خويش را از دست داده است و تا روزي که همه قلمزنان آواره، زير آسمان آبي افغانستان چتر از دست رفته شان را بازيابند، نمي توان به يک روند سالم، پويا و پيش رونده در ادبيات افغانستان خوش بين بود. از ميان شاعران يک ربع قرن اخير، مي توان از لطيف پدرام، پرتو نادري، سميع حامد، کاظم کاظمي، ابوطالب مظفري، و از ميان بانوان، ليلا صراحت، خالده فروغ، حميرا نگهت و ثريا واحدي را نام برد.
از نسل پسين داستان نويسان، کساني چون خالد نويسا، رازق مأمون، حسين فخري، سرور آذرخش، آصف سلطان زاده و تني ديگر را مي توان نام گرفت. براي نخستين بار پس از مهاجرت نويسندگان به کشورهاي مختلف جهان، انجمن نويسندگان شاعران افغانستان در تبعيد، در کشور هلند ايجاد گشت و رسميت يافت و نخستين کنگرة موسس آن به تاريخ 30 آگوست 2003 در شهر ليدن هلند جلسه اي برگزار کرد.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
سال 1911 محمود طرزي، که پس از سال هاي تبعيد از ترکيه برگشته بود، بر اثر نفوذي که دربار دارد، دو هفته نامه اي را به نام “سراج الاخبار” بنيان مي گذارد. هرچند اين نخستين جريده در کشور نيست، ولي نخستين جريده اي است که هم در عرصه ژورناليسم و روزنامه نگاري و هم در حوزه ادبي کشور، پيشاهنگ رشد و تحول اين دو عرصه به شمار مي آيد. اگرچه براي بار نخست جريده “شمس النهار” در سال 1783، به نشر خويش آغازيد، اما به هيچ روي نتوانست منشأ اثري بر عرصه روزنامه نگاري و ادبيات گردد و سهمي اندک هم در تحول ادبي کشور داشته باشد.
سراج الاخبار نه تنها در پويايي جريان روزنامه نگاري نقشي ارزنده بازي کرد، بل در ايجاد فضاي نو آيين و تازه در عرصه ادبيات، گام هاي استواري برداشت و زمينه را مساعد ساخت که شعر و نثر کشور به جستجوي مضامين تازه برخيزد و جاي انديشه هاي فردي، غير اجتماعي، مجرد و شخصي را، افکار و انديشه هاي اجتماعي بر سازد.
محمود طرزي که به گونه غير مستقيم، يعني از مجراي ادبيات ترکيه، به ادبيات فرانسه و مغرب زمين آشنايي يافته بود، جريده اش را عرصه معرفي اينگونه ادبيات و گرته برداري و تقليد از ادبيات اروپايي ساخت. اگر بنا باشد به گونه فشرده از شيوه کار طرزي در دگرگوني ادبيات سنتي فهرستي تهيه بداريم، به چنين خلاصه اي دست مي يابيم:
1- ترجمه رمان اروپايي و آشنا ساختن خوانندگان به نحوه جديد داستان نويسي باخت زمين که با شيوه سنتي افسانه گويي، قصه نويسي و حکايت نگاري ادبيات فارسي، تفاوت فاحش داشت. او رمان هاي “ژول ورن” را به فارسي دري برگرداند و به صورت مستقل چاپ کرد و زمينه را فراهم ساخت که نويسندگان کشور به شيوه داستان نويسي غربي آشنايي به هم رسانند.
2- تحول در مضمون شعر و پشت کردن به مسائل شخصي و ضجه هاي عاشقانه. طرزي دو مضمون جديد را در شعر دارد؛ نخست، اصطلاحات فناوري و تمدن اروپايي؛ دو ديگر، مسائل اجتماعي و ميهن پرستي.
او قالب کلام خويش را دگرگون نکرد، بل در همان فرم و قالب کلاسيک انديشه هاي آن روزي را گنجاند و صدايش را از همان محدوده قالب هاي قديمي با پيام هاي نويني بلند کرد. شعري را که او هواخواهش بود، “شعر مقتضيات” ناميده اند که بار نخست در فرانسه و سپس در ترکيه و ايران و افغانستان پيروان و مشتاقاني را يافت. شعر مقتضيات افغانستان، افزون بر دو ويژگي و خصوصيتي که براي آن بر شمرديم، تلاش ورزيد تا زبان گفتار را نيز در حريم خويش رخصت دخول دهد و بي پروا به انتقاد معاندان و مخالفان، از کاربرد واژگان عاميانه هراسي نداشته باشد. طرزي حتي شاعران را تشويق و تحريک کرد تا به گويش هاي محلي خويش سرودهاي به نامه او بفرستند و او دست به چاپ آنها زند.
در همين روزگار، انواع ادبي ديگر چون پارچه هاي ادبي و شعر منثور، که تقليدي از ادب اروپايي بود، رايج گشت و قطعات نمايشي در جريده سراج الاخبار چاپ گشت.
سال 1298 (1919) پس از کشته شدن امير حبيب الله، پادشاه افغانستان، عين الدوله امان الله فرزند امير مقتول بر جاي وي نشست و به دنبال آن، مشروطه خواهان و روشنگران تجدد طلب را از زندان آزاد ساخت. آنان قدرت و مديريت را در عرصه هاي مختلف در دست گرفتند و سال هاي 1919-1929 را در دهه گسترش فرهنگ و بالندگي مطبوعات و روزنامه نگاري ساختند. جنگ هاي استقلال طلبانه کشور در همين دهه به ثمر نشست، نخستين قانون اساسي در همين روزگار تدوين گشت.
نوسازي و مدرنيزاسيون در حيات اجتماعي با اعمال قدرت دولت اصلاحگرا در اوضاع و احوالي صورت مي پذيرفت که سنت به سختي بيداد مي کرد و هيچ گونه تحول و توسعه سياسي و اقتصادي را بر نمي تافت، ولي با اين حال دولت جديد در همه عرصه ها دست به نوآوري، ابتکار و تجدد مي زد و مدرنيته در برابر سنت پيگيرانه مي رزميد؛ ولي در اين چالش، نوگرايان فرهنگ و سياست، شکست سختي را چشيدند و جدال تجدد و سنت به شکست تجدد انجاميد.
با برچيده شدن اصلاحات اماني، بار دير روزگار اختناق فرا مي رسد و ادبيات زير چتر حکومت هاي خودکامه، مجالي براي تنفس نمي يابد. نظارت بر مطبوعات و آثار ادبي، سانسور، تفتيش عقايد و نابودي آزادي بيان، از دستاوردهاي اين دوران است.
در سال 1309 خورشيدي (1930)، “انجمن ادبي هرات” به دست تني چند از سخنوران آن ديار، پس از ماهها رکود و فترت ادبي، گشوده مي شود و يک سال پس از آن، “انجمن کابل” گشايش مي يابد. اين هر دو انجمن مجله هاي ادبي “هرات” و “کابل” را انتشار مي دهند؛ اما اين مجله ها به ويژه مجله کابل، نمي توانند پايگاهي براي شعر مدرن و داستان نوخاسته باشند. مجله ادبي کابل در واقع سنگري مي گردد براي ادبيات سنتي، شعر و داستان مدرن به حاشيه رانده مي شوند. در اين ميان، دولت نيز دو سوم نويسندگان انجمن ادبي کابل را که مرداني متجدد و آزاديخواه بودند، به زندان هاي طولاني مي افگند.
نمايندگي شعر کلاسيک و سنتي در اين دوران، قاري عبدالله عبدالحق بيتاب و خليل الله خليلي اند. دو تن نخست، به ترتيب ملک الشعراي افغانستان مي گردند و خليلي که از آنان جوانتر است، از يک سو به جاي گرايش به شيوه شعرسرايي مکتب هندي، به مکتب خراساني روي مي کند و از سوي ديگر گوشه چشمي به شعر جديد داردو قطعاتي در فرم هاي جديد و با مضمون هاي نسبتاً نو آيين عرضه مي کند.
در سال 1318 پس از چاپ شعرهاي “غراب” و “ققنوس” از نيما يوشيج در مجله “موسيقي” خليل شعري به نام “سرود کوهستان” مي نويسد که شعري است شبه نيمايي، و به مجله ادبي کابل مي فرستد؛ ولي سنت گرايان اين شعر را که تساوي طولي مصراع ها در آن رعايت نشده بود، چاپ نمي کنند و خليلي جوان را به خاطر چنين بدعتي مورد سرزنش قرار مي دهند. به رغم خواست محافظه کاران ادبي، شعر نو و داستان جديد آرام آرام پامي گيرد و راهش را در آشفته بازار ادبي پيدا مي کند. نخستين مجموعه شعر نو در سال 1336 (1957) روي چاپ را مي بيند و رد سال 1341 (1962) دفتري از چند شاعر نوسرا در کابل انتشار مي يابد.
نسل نخستين که به جبهه تجدد در شعر مي پيوندند، محمود فاراني، بارق شفيعي، سليمان لايق، سهيل و آيينه و چند تن ديگرند. دنبال آنان واصف باختري، اسدالله حبيب و نگارنده اين قلم، ولي سهم اين شاعران در روند شعر نو يکسان نيست. تاريخ نگاران ما سال هاي 1964 تا 1973 را دهه دمکراسي، دهه مشروطه و دهه قانون اساسي مردم سالارانه که راه را براي تشکيل احزاب سياسي گشوده است، نافذ مي شود.
قانون مطبوعات آزاد در همين سال ها انتشار مي يابد و نشريه هاي گوناگون و غالباً با گرايش هاي ايدئولوژيک و آرمانخواهانه از همين سال ها آغاز به نشرمي کنند. تظاهرات خياباني، اعتصابات و تعطيلي پي هم دانشگاه کابل به علت تظاهرات در همين فصل تاريخي است.
موثرهاي سياسي – اجتماعي و موثرهاي جديد فرهنگي، مضامين نوي برگرده ادبيات تحميل مي کنند و از جايي که تجدد در ادبيات، تابع تجدد در محيط زندگي است، ناگزير شرايط اجتماعي جديد، سيماي جديدي به ادبيات ما مي بخشد.
در شعر مدرن سال هاي چهل و پنجاه خورشيدي، دگرگوني چشمگيري در مضمون و شکل شعر پديدار مي گردد. شعر مدرن در جبهه زندگي قرار مي گيرد و بازتاب زندگي نمايش غم ها و شادي هاي انسان معاصر را رسالت خويش مي سازد، گرچه کليت شعر مدرن از نظر دورنمايه به دوپاره مي شود. شقه اي از آن ادبيات “من” گر است با مويه هاي يأس آلود، و شقه ديگر، شعر انديشه گرا و جامعه گراست. در اين ميان، شاعران آرمانگرا، که به مارکسيزم لنينيسم دل بسته بودند، در جستجوي آرمان شهر خويش اند و به فرداهاي خيال انگيز دل بسته اند.
در شعر مدرن سال هاي چهل و پنجاه خورشيدي، دگرگوني محسوس و چشم گيري در مضمون و شکل شعر پديدار مي گردد. رمانتيسم دقيق واحساساتي و شعر اجتماعي و متعهد آبشان به يک جوي نمي ورد. تصويرگري طبيعت و بيان احوال نفساني با زبان تغزلي و غنايي، تصوير لحظه هاي شيدايي و شادخوارگي، ويژگي شعر دسته نخستين است، و بازتاب ناهنجاري هاي اجتماعي و عواطف جمعي دل بستن به قهرمانان خيالي و رهيافت به آرمانشهر موعود، دلبستگي دسته سوم. اينان با طرح مسائل شخصي و فرايند ذهني در جستجوي پاسخگويي به نيازمندي هاي خويش اند و آنان با عنوان کردن عواطف اجتماعي و رويدادهاي پيراموني، پاسخگوي خواست هاي زمانه.
سال 1973 پيکر آزادي نسبي با گلوله هاي کودتاچيان، از هم دريده مي شود. حکومت تک حزبي، حکومت منع مقررات گشت و گداز شبانه است، حکومتي که دموکراسي را بر نمي تابد؛ هيچ گونه مدارا و کثرت گرايي را نمي تواند تحمل کند؛ بر مسند قدرت فراز مي آيد. ديگر زبان ها بسته و خامه ها شکسته مي شوند. اما هنوز هم فاجعه آغاز نگرديده است و کودتاي آپريل 1978 در راه است. هنوز هم سربازان ارتش سرخ از جيحون نگذشته اند، و هنوز هم بمب افکن ها، بر بام خانه ها، بر دهکده ها و کشتزارها، ارمغان هاي خويش را نثار نکرده اند.
کودتا و سپس تجاوز و اشغال شوروي، ميان شاعران خط فاصلي مي کشد: شاعراني که با دستگاه اند و شاعران و نويسندگاني که بر دستگاه؛ آناني که با دولت اند يا ايناني که عليه دولت اند. شاعران وابسته به دولت، چامه هاي شان را که از نگاه ساخت و پرداخت شعري نيز سست و نااستوار بود، آذين مطبوعات دولتي مي ساختند و شاعران متوسط ديگري نيز به دنبال آنان به پيروي از اين انديشه بر مي خاستند. بدين گونه، شعر در بند ايدئولوژي افتاد؛ ولي همزمان با آن، روند شعر مقاومت آهسته آهسته پا گرفت هم در درون کشور و هم در بيرون مرز.
شعر برون مرزي مقاومت در فضايي سروده مي شد که سايه هولناک سانسور و نظارت حاکمه بر آن مسلط نبود و سراينده اش به هيچ آداب و ترتيبي پايبند نبود. از اين رو شاعران برون مرزي، به جان زبان تصويري، از زبان توضيحي و حرفي کار مي گرفتند و به جاي تکيه و تأکيد بر اسناد مجازي و بيان کنايي، با زبان عربي و مستقيم از فاجعه سخن مي راندند. از اين رو شعر را در قلمرو شعار کشاندند؛ اما شعر درون مرزي به خاطر هراس از دستگاه شکنجه و شلاق کشور، به سوي زبان کنايي و استعاري رانده شد و کاربرد ابهام در شعر و حتي در داستان چنان فزوني گرفت که گاهي از حيطه ادراک مخاطبان خارج بود.
باري، در سال هاي اشغال، براي بار نخست در تاريخ ادبيات کشور، کانون نويسندگان افغانستان زير نام “اتحاديه نويسندگان جمهوري دموکراتيک افغانستان” عرض وجود کرد و از بدو گشايش، يعني سال 1359 (1980) تا سال 1366 (1987) کانوني بود براي نشر و تبليغ نظام حاکم وقت و آفرينش ستايشنامه براي اشغالگران، حق ستيزان و حق ستانان! در سال 1366 (1978) اين نهاد با اساسنامه جديد و با نام “انجمن نويسندگان افغانستان”، نويسندگان غير وابسته و دگرانديش را به سوي خويش فرا خواند تا راهي ديگر پيش گيرند و ادبيات را از تحزب رهايي بخشند.
انجمن در درازاي عمر دوازده ساله اش توفيق يافت تا نزديک به دو صد عنوان کتاب شعر و داستان را انتشار دهد و گامي استوار در معرفي ادبيات معاصر کشور بر دارد. در سال 1371 (1992) بنياد گرايان بر کابل و شهرهاي ديگر يورش آوردند وهمه نهادهاي فرهنگي را ويران ساختند، از جمله انجمن نويسندگان را.
غارت، تعصب و تحجر فکري مجالي براي پويايي فرهنگ و ابيات باقي نگذاشت. حکومت تنظيمي و به دنبال آن سيادت طالبان، همه پل هاي پشت سر را ويران کرد و افق هاي اميد براي آينده را تير و تار ساخت. چنان فتنه اي برپا گشت که به بيان شيخ اجل: “هريک از گوشه اي فرا رفتند”. پنج ميليون انسان به تبعيد داخلي و برون مرزي تن دادند و در اين ميان هزاران شاعر، داستان نويس، ادبيات شناس، مترجم، هنر پيشه و هنرمند بار غربت را بر دوش کشيدند. هم ميهن من در سراسر گيتي آواره است. گفته مي شود در شصت کشور جهان، افغانان پناهنده اند.
ادبيات داستاني
گفته آمد که در روزگار سلطنت امان الله، در فضاي سياسي و اجتماعي کشور تحولات محسوس و چشمگيري رخ مي دهد: استقلال سياسي افغانستان به دست مي آيد و مشروطه خواهان، قدرت مديريت را در کشور در قبضه دارند؛ مطبوعات گسترده مي گردد و از مرکز به شهرها و ولايات کشور رخنه مي کند؛ مطبوعات آزاد، رخصت انتشار مي يابند و نثر مصنوع و متکلف جايش را به نثر ساده و روان وام مي گذارد.
در همين روزگار است که نخستين داستان در جريده “معرفت معارف”، ارگان انتشاراتي دولت در زمينه آموزش و پرورش چاپ مي گردد. اسم داستان، “جهاد اکبر” است که در سال 1298 هجري خورشيدي در چندين شماره نامه ياد شده پي هم به چاپ مي رسد و درونمايه آن شرح قيام و پايمردي هاي مردم کشور است در برابر استعمار انگليس. قهرمان مرکزي داستان، مردي است به نام محمد اکبر که شرح دليريهاي وي خطوط عمده داستان را مي سازد. داستان “جهاد اکبر” را مولوي محمد حسين پنجابي نوشته است که سال ها در شمار مشروطه خواهان، پشت ميله هاي زندان، نفس کشيده بود. جهاد اکبر هرچند داستاني است از سنخ داستان هاي جديد، اما هنوز هم گرايش به سوي قصه هاي کهن و افسانه نويسي هاي کلاسيک زبان فارسي در آن نمودار است.
“تصوير عبرت” نخستين رمان افغاني است که به خامه محمد عبدالقادر افندي، فرزند سردار محمد ايوب خان، رقمي گشته است. سردار ايوب خان شهزاده افغاني است که در جنگ قدرت با پسر عمويش بر سر سلطنت شکست مي خورد. نخست به ايران متواري مي گردد و سپس دست پسرش محمد عبدالقادر هشت ساله را مي گيرد و با خانواده به هند مهاجرت مي کند. عبدالقادر در همان جا مي ماند، آموزش مي بيند و کتاب “تصوير عبرت” را در سال 1922 در مطبعه سنگي مدارس به دست چاپ مي سپارد.
“تصوير عبرت” بسا از ويژگي هاي داستان معاصر را داراست، مضمون آن عنعنه پرستي و سنت زدگي خانواده هاي اشراف کشور را افشا مي کند و “بي بي خوري جان”، شخصيت مرکزي، به نيکويي سرشت تيپ خود را دارد و نمونه تيپک زنان سنت زده اعياني است. “تصوير عبرت” با آنکه نخستين رمان کوتاه کشور ماست؛ اما فضا و جدال و حادثه در آن به نيکويي و به صورت پويا و اثر گذار و زنده پرورش يافته است. زبان شخصيتها، از جمله بي بي خوري جان، زبان گفتاري است و از عمق زندگي و روان اجتماعي، شخصيت ها نمايندگي مي کند. هرچند وجود ضرب المثل ها و شعرهايي که آذين داستان گشته است، اندکي به آن طعم و بوي قصه هاي کهن را مي بخشد، ولي ساختار آن به خاطر طرح استوار و زبان ساده امروزي و مزيد بر آن کاربرد زبان عاميانه، از تصوير عبرت، رمان دلنشين امروزي مي سازد.
پس از دهه اماني، همان گونه که گفته آمد، دوران نظارت و سانسور و رکود و فترت فرهنگي آغاز مي گردد و با آنکه انجمن ادبي کابل علي الظاهر مرکز رشد دهنده ادبيات کشور به شمار مي آيد، اما اين نهاد نيز با بقيه السيف نويسندگاني که از آسيب بازداشت در امان مانده اند، نمي تواند کاري از پيش ببرد. “مجله ادب”، ارگان دانشکده ادبيات کابل نيز به چاپ مقالات پژوهشي در عرصه ادبيات مي پرداخت و براي نشر و پخش شعر و داستان معاصر، هيچ گونه زمينه اي نداشت.
شگفت آور است که وزين نامه ها و رنگي نامه هاي کشور، بستر بازتاب داستان و شعر نو گشتند و رمان افغان، نخست به گونه پاورقي در روزنامه هاي “اصلاح” و “انيس” چاپ مي گرديد و سپس به صورت کتاب هاي داستاني مستقل، توسط همان نهادها، انتشار مي يافت. شگفت انگيزتر از اين، چاپ نخستين داستان هاي کوتاه در کشور در مجله “آريانا” ست که ارگان انجمن پژوهش هاي تاريخي افغانستان بود و در سال هايي که ارتجاع ادبي، مجال نوآوري و نوجويي را از حوزه ابدي ما به سرقت برده بود، صحنه نمايش داستان هاي کوتاه در داستان نگار آن روزگار “پژواک” و “توروايان” گشته بود.
دهه دمکراسي (1343- 1352) همان گونه که براي رشد و پويايي شعر نو در خور اهميت است، در ساخت داستان نويسي نيز اهميت شاياني برخوردار است؛ زيرا از آغاز همين دهه است که داستان نويسي براساس معيارهاي امروز و ارزشمندهاي دنياي غرب، پديدار مي گردد. اسدالله حبيب، دکتر اکرم عثمان، اعظم رهنورد زرياب و سپوژمي رؤوف (بعداً سپوژمي زرياب) دست به نوشتن داستان کوتاه مدرن يازيدند. درسال 1344، نخست رمان فقرنگارانه مدرن به نام “سپيد اندام” به دست اسدالله حبيب نوشته شد و روستا باختري نيز در همين سال نخستين رمان ذهني خويش را در تهران چاپ کرد.
در آن سالها، سايه ادبيات سوسياليستي شوروي را بر سر آثار غالب نويسندگان افغاني مي توان آشکارا گواه بود.
آموزش دانشجويان افغاني در شوروي سوسياليستي، روابط حسنه دو کشور و ديد و بازديد مسيون هاي سياسي و تجارتي، گسيل آثار ادبيات جديد شوروي چون ماکسيم گورکي، شولوخوف، چنگيز آيتماتوف و ديگر قلمزنان پس از اکتبر 1917، الگويي بود شايسته براي نويسندگاني افغاني؛ از اين رو نوشتن داستان هاي رئاليستي آرمانخواهانه، باب روز ادبيات ما شد.
از سوي ديگر، موج خفيفي از ادبيات ذهني و رواني نيز جلوه گري مي کرد و در پهلوي رمان ها و داستان هاي رئاليستي و عاشقانه در پي آن بود تا پاي جاي پاي داستايوسکي، فرانتس کافکا، آلبرکامور و صادق هدايت بگذرد. در آن سالها تب يأس فلسفي و شيفتگي به آثار اگزيستانسيا ليسم، در ميان قشر روشنفکر و قلمزن، افزوني مي گرفت. پس روي هم رفته سه جريان داستان نويسي از دهه چهل خورشيدي تا کودتاي آپريل هريک راه خودرا مي گرفتند:
1- اجتماع نگاري و رئاليسم آرمان خواهانه که در جستجوي آرمان شهر گمشده خويش بود.
2- جريان نوپاي ذهني گرايان و روانکاوانه که در جستجو دنياي درون شخصيت ها بود.
3- داستان هاي عاشقانه و رمانتيسيم رقيق و احساساتي که يک شاخه آن به عشق هاي افلاطوني مي انجاميد و شاخه ديگرش بازتابي از هوس هاي تب آلود بود.
پس از کودتاي آپريل سال 1357 (1978) روند داستان نويسي نيز چون شعر، دوشقه گشت: بخشي از آن ادبيات داستاني تبليغاتي، حزبي و دولتي بود که خطوط عمده آن چنين بود:
تجليل از کودتاي آپريل و جلوه دادن آن به عنوان انقلاب کبير مردمي و پاسداري از دستاوردهاي آن
1- دوستي و همبستگي با اتحاد شوروي و خلق آن کشور
2- تقبيح عملکرد مخالفان دولت جديد، جدال با بنياد گرايي اسلامي به منزله دشمنان مردم و پيکار رواني با امپرياليسم آمريکا.
اکثر قريب به اتفاق نويسندگاني که در اين خطه فکري قرار داشتند، از اعضاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان يعني حزب مسلط و يگانه کشور که قدرت را در دست داشت، به شمار مي رفتند که در داستان هاي کوتاه و رمان هاي خويش در پي توجيه کودتاي آپريل بودند.
گفتني است که در عصر حاضر، اثرگذاري جريان هاي فکري و ادبي ديگران را نيز بر ادبيات مان، نمي توان ناديده گرفت. اين اثر گذاري، گاهي مستقيم و زماني به گونه غير مستقيم مشهود بوده است.
بخش ديگر، داستان هايي بود که به ادبيات مقاومت تعلق داشت و در آنها يا نکوهش دولت و سيستم بر سر اقتدار محور مرکزي بود و يا شجاعت قهرماني نهضت مقاومت و چريک هاي جنگنده عليه دستگاه.
سه جرياني که بر فرهنگ و ادبيات ما بي تاثير نبوده است، بدين قرار است:
1- فرهنگ و ادبيات روسيه تزاري و روسيه شوروي، يعني آثار و افکار تولستوي، داستايوسکي، گوگول، چخوف، پوشکين، هاياکوفسکي، لرمانتوف، گورکي، شولوخوف، چنگيز ايتماتوف و ديگران. ادبيات سده نوزدهم روسيه، پس از آثار فرانسوي، هم از نگاه قدمت و هم از نگاه فراواني آمار، بر ادبيات داستاني مان، جلوه هاي فراواني داشته است. ادبيات پس از انقلاب اکتبر شوروي نيز بر چپ گرايان و چپ انديشان و اعضاي احزاب مارکسيستي افغانستان، الگوي شايسته اي به شمار مي رفته است و پيوسته، اين گروه در تلاش بودند که تا به تبعيت از رئاليسم اجتماعي شوروي، تضاد طبقاتي، پاسداري از طبقات و لايه هاي زيرين جامعه، اميد به فرداهاي زندگي ساز و ساختن قهرمانان آينده نگر و شيفتگي آرمانخواهانه به آرمانشهر تخيلي را، محور نوشته هايشان سازند و شعر فارسي دري نيز قسماً از ماياکوفسکي، يسه نين و حتي شاعران انقلابي چون لاهوتي ( شاعر ايراني تبعيد در شوروي ) متاثر است.
2- اثر گذاري ادبيات ايران بر داستان و شعر افغانستان را نيز نمي توان از نيمه دوم قرن بيستم ناديده انگاشت.در اين ميان اثرگذاري حزب مارکسيستي توده در فصول و مقطع هاي گوناگونش و با همه فراز و فرودهايش بر ادبيات چپ افغانستان، کاملاً آشکار بوده است. نويسندگان چپ افغانستان از ادبيات کشورهاي سوياليستي يا نويسندگان و احزاب چپ جهان، پيوسته پيروي و ستايش کرده اند و در کنار نويسندگان روسيه شوروي، دلبستگي به ناظم حکمت، برشت، گارسيالورکا، پابلونرودا، فرخي يزدي و احمد شاملو در آثار تني چند از نويسندگان ما پيداست.
3- اثرگذاري ادبيات مغرب زمين، به خصوص آثار فرانسوي و آلماني از دهه دوم سده بيستم آغاز گشته است و اکنون عطف توجه به ادبيات آمريکا نيز، بر اين جريان افزون گشته است. داستان کوتاه، نمايشنامه، رمان، پارچه ادبي و شعر منثور از ارمغانهاي اروپايي غربي است که در کشور ما پا گرفته است.
ترجمه آثار ادبي اروپا و سرازير شدن سيل ترجمه هاي ادبيات اروپايي از ايران، فرايند توجه به ادب مغرب زمين را شدت مي بخشيد و ادبيات سنتي جايش را به ادبيات مدرن مي داد؛ چالش و تقابل ادب سنتي با ادبيات مدرن، مخصوصا در عرصه شعر، هر روز بعد تازه اي مي يافت؛ کهنه انديشان از نگاه شکل و مضمون بر مواضع گذشته پاي مي فشردند آن گونه که اشارت رفت، نخستين ترجمه هاي ادبي از آثار اروپاييان در سال هاي آغازين دهه دوم سده بيستم آغاز مي گردد و محمود طرزي، نوشته ها و رمان هايي از نويسندگان فرانسوي چون ژول ورن را به فارسي دري بر مي گرداند. پيش از اين روزگار، در نيمه دوم سده نوزدهم نيز ترجمه هايي از آثار اروپاييان به فارسي دري انتشار يافته بود، ولي اين آثار بيشتر نبشته هاي سياسي، تاريخي و اجتماعي بودند. پيشاهنگ گزارندگان در اين دوران، مردي است به نام “عبدالقادر” که در سال 1873، از تايمز لندن مطلبي را زير نام “وعظ نامه” به دري برگرداند که به صورت مستقل انتشار يافت.
روند ترجمه هرچند در افغانستان رضايت بخش نيست؛ ولي پس از 1950 آهنگ رشد آن شتابنده تر بوده است و پس از ترجمه آثار فرانسوي، ترجمه بيشتر به ترجمه آثار ادبيات آلماني و انگليسي، جلب گرديده است. نويسندگان ما تاکنون کارهاي ادبي گوته، شيلر، توماس مان، هرمان هسه، برتولت برشت و ديگران را از ادبيات آلماني، و تاگور، ويليام گري، ويلم مانچستر، سامرست موام، آگاتا کريستي و گروهي ديگر را از ادبيات انگليسي ترجمه کرده اند. در غربت نيز قلمزنان ما دست از ترجمه باز نگرفته اند و آثاري از ادبيات ديگران به زبان هاي مادري خويش برگردانده اند؛ اما از جايي که زمينه چاپ کمتر ميسر است، فيض اين ترجمه هاکمتر عام گريده است.
باري، از بيست و سه سال بدين سو، مهاجرت ناخواسته نويسندگان کشور در سراسر گيتي آغاز گرديد و نظام جامعه ادبي ما را فرو ريخت. بعد از اشغال کشور توسط يک صد و سي هزار نفر از ارتش سرخ، اين مهاجرت ها آغاز گشت و در زمان حکومت مجاهدين با شدت هرچه بيشتر ادامه يافت و در روزگار امارت طالبان به اوج خويش رسيد و مي توان گفت هيچ نويسنده دري زبان در کشور نبود که فرار را برقرار ترجيح نداده باشد؛ از اين رو ادبيات فارسي دري پاره پاره گرديد وهر پاره اش در کشوري و سرزميني فرو افتاد و روي هم رفته سه حوزه ادبي ناهمگون به وجود آمد:
1- حوزه ادبي ايران.
2- حوزه ادبي پاکستان.
3- حوزه ادبي کشورهاي مغرب زمين
هريک از اين حوزه هاي ادبي، ويژگي هاي محيطي خويش را داشته است. در حوزه ادبي ايران، ادبيات از نظر فرم و قالب و ساختار و تکنيک رشد نسبي خود را داشته است؛ زيرا قلمزنان افغانستان در اين کشور همزبان، هم امکانات گسترده دسترسي به آثار ادبي فارسي داشته اند و هم از تجارب شاعران و نويسندگان کشور ميزبان بهره برده اند. وضعيت شعر مهاجران افغانستان را در ايران با مقايسه نثر آنان مطلوب تر مي يابيم و شاخه برومندي از شعر شاعران جوان سربلند کرده است که با بدعتها و بدايعي همراه است. هرچند شعر اين دسته از شاعران غالباً صبغه مذهبي دارد و زير تأثير اساطير سامي- اسلامي است؛ اما از نظر پرداخت وتکنيک تازه استوار و بهنجار است.
در پاکستان شاعران و نويسندگان افغانستان چون با رخدادها و حوادث جاري کشورشان پيوسته، پيوند تنگاتنگي داشته اند، بازتاب جنگ، بحران و نابسماني کشور، در آثار ادبي شان جلوه گري دارد. ويژگي ديگر پاکستان در اين بوده که سانسور در آنجا بيداد نمي کرد و هزينه چاپ کتاب نيز به گونه اي بود که هر نويسنده اي توان چاپ و انتشار کتاب هايش را داشت و در بيست سال گذشته، صدها جلد کتاب از قلمزنان افغانستان از سرتاسر گيتي در اين کشور اقبال چاپ يافته است.
در مغرب زمين، يعني اروپا، آمريکا و کانادا، به علت زبان بيگانه کشور ميزبان و دسترس اندک خواهندگان و خوانندگان ادبيات به منابع سرشار ادبي به زبان فارسي، داستان و شعر، تحول کيفي چشمگيري نداشته است و جز نويسندگان توانمندي که در سال هاي پسين رحل اقامت در آن سامان افگنده اند، از نسل نو برخاسته نويسندگان يک ربع قرن اخير آثار بکر و پخته با زبان شسته و پالوده کمتر خوانده ايم.
اينک شاعران و نويسندگاني که سالها در پاکستان زيسته بودند، به ميهن برگشته اند؛ اما نويسندگان تبعيدي در کشورهاي ديگر هنوز هم نگران آينده اند و بار غربت را بر دوش مي کشند. ادبيات امروز افغانستان ادبياتي سياسي است. عمده ترين مضمون هاي آن را جنگ، اشغال، مهاجرت، اندوه غربت و نوستالژي بازگشت به گذشته مي سازد.
در شعر هنوز هم سنت گرايان و نوگرايان، آبشان به يک جوي نمي رود؛ اما نسل برخاسته در دهه اخير مشعلدار شعر مدرن است. شعري که گاه وزن و قافيه را هم بر نمي تابد و با آنکه آواره است، اما فرداهاي اميد بخشي را نويد مي دهد.
داستان هاي کوتاه و رمان نيز مضمون عمده اش از بحران سال هاي پسين مايه مي گيرد و در کنار نسل سال هاي چهل خورشيدي، اينک گروهي از راه رسيده اند که صدايشان از حلقوم تاريخ معاصر بر مي خيزد، اما با شگردها و تکنيک هاي نوآيين.
ادبيات امروز افغانستان،چتر خويش را از دست داده است و تا روزي که همه قلمزنان آواره، زير آسمان آبي افغانستان چتر از دست رفته شان را بازيابند، نمي توان به يک روند سالم، پويا و پيش رونده در ادبيات افغانستان خوش بين بود. از ميان شاعران يک ربع قرن اخير، مي توان از لطيف پدرام، پرتو نادري، سميع حامد، کاظم کاظمي، ابوطالب مظفري، و از ميان بانوان، ليلا صراحت، خالده فروغ، حميرا نگهت و ثريا واحدي را نام برد.
از نسل پسين داستان نويسان، کساني چون خالد نويسا، رازق مأمون، حسين فخري، سرور آذرخش، آصف سلطان زاده و تني ديگر را مي توان نام گرفت. براي نخستين بار پس از مهاجرت نويسندگان به کشورهاي مختلف جهان، انجمن نويسندگان شاعران افغانستان در تبعيد، در کشور هلند ايجاد گشت و رسميت يافت و نخستين کنگرة موسس آن به تاريخ 30 آگوست 2003 در شهر ليدن هلند جلسه اي برگزار کرد.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}